سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 RSS  |  Atom  | خانه | شناسنامه | پست الکترونیک | پارسی بلاگ
اوقات شرعی

تئاتر

فاجعه، نمایشنامه | ساموئل بکت (دوشنبه 87/9/4 ساعت 9:40 عصر)
این نمایشنامه در سال 1982 به زبان فرانسه نوشته شده است، نخستین بار در سال 1982 در تئاتر آوینیون به اجرا درآمده است و نخستین بار در سال 1984 از سوى انتشارات فیبر اند فیبر به زبان انگلیسى منتشر شده است.

براى: واسلاو هاول
کارگردان: (ک)
دستیارِ زن: (د)
قهرمان نمایش: (ق)
لوک، مسئول نورپردازى، خارج از صحنه (ل)
جلسه تمرین. آخرین دست‏کارى‏ها در صحنه آخر. صحنه لخت است. د و ل همین الساعه نور را تنظیم کرده‏اند. ک تازه رسیده است.
ک سمت چپ تماشاگران پایین پله‏ها بر صندلى دسته‏دارى نشسته است. پالتوِ پوست به تن دارد با کلاه پوست بى‏لبه چسبانى که به پالتویش مى‏خورد. سن و سال و کوچک و بزرگ بودن اندام مهم نیست.

د کنار او ایستاده است. با روپوش بلند سفید. سربرهنه. مدادى پشت گوش. سن و سال و کوچک و بزرگ بودن اندام مهم نیست.

ق وسط صحنه روى سکویى سیاه به بلنداى نیم متر ایستاده است. کلاهِ مشکى لبه پهنى به سر دارد. بالاپوش مشکى بلندى تا قوزک پا پوشیده است. پابرهنه است با سر خمیده، دست‏ها در جیب. سن و سال و کوچک و بزرگ بودن اندام مهم نیست.

ک و د سرتاپاى ق را برانداز مى‏کنند. درنگ طولانى.
د: ]سرانجام[ ظاهرش را مى‏پسندى؟
ک: اِى. ]درنگ[ چرا رو سکو؟
د: که تماشاگرانِ جلو، پاها را ببینند.
]درنگ[
ک: کلاه براى چى؟
د: تا کمک کند صورت پیدا نشود.
]درنگ[
ک: بالاپوش چرا؟
د: تا سر تا پایش را مشکى داشته باشیم.
]درنگ[
ک: زیرپوش هم دارد؟ ]د به سمت ق راه مى‏افتد[ دِ بگو.
]د مردد مى‏ماند.[
د: لباس خوابش.
ک: به رنگ؟
د: خاکسترى.
]ک سیگار برگى درمى‏آورد.[
ک: آتیش. ]د پیش مى‏رود، سیگار برگ را روشن مى‏کند، بى‏حرکت مى‏ایستد. کِ سیگار برگش را دود مى‏کند.[ جمجمه چه‏طور است؟
د: خودتان دیده‏اید.
ک: یادم مى‏رود.]د به سمت ق راه مى‏افتد.[ بگو.
]د مردد مى‏ماند.[
د: موهاش ریخته. چند گُله جا.
ک: رنگش؟
د: خاکسترى.
]درنگ[
ک: دست‏ها چرا تو جیب؟
د: تا کمک کند سرتاپاش مشکى باشد.
ک: دست‏ها نباید در جیب باشند.
د: یادداشت مى‏کنم. ]دفترچه یادداشتى برمى‏دارد،مداد از پشت‏گوش مى‏گیرد، یادداشت مى‏کند.[
دست‏ها بیرون باشند.
]دفترچه و مداد را سرجایشان مى‏گذارد.[
ک: در چه وضعى‏اند؟]د دستپاچه است. با ناراحتى [دست‏ها در چه وضعى‏اند؟
د: خودتان دیده‏اید.
ک: یادم مى‏رود.
د: چلاق. ضایعه پى و عصب.
ک: مثل چنگ حیوان‏ها؟
د: هر طور شما بفرمایید.
ک: دوچنگ.
د: مگر وقتى مشتش را گره کند.
ک: نباید بکند.
د: یادداشت مى‏کنم.]دفترچه یادداشت را برمى‏دارد، مداد را به دست مى‏گیرد، یادداشت مى‏کند. [دست‏ها باز و شل.
]دفترچه یادداشت و مداد را سرجایشان مى‏گذارد.[
ک: آتیش.]د جلو مى‏آید، سیگار برگ را دوباره مى‏گیراند، آرام مى‏ایستد. ک سیگار برگ را دود مى‏کند.[خوب، حالا بگذار ببینم.]د دستپاچه است، ناراحت[. بجنب... بالاپوش را باز کن. ]به کرونومترش نگاه مى‏کند.[ بپر بالا. من جلسه‏حزبى دارم.
]د به سمت ق مى‏رود، بالاپوش را برمى‏دارد. ق وا مى‏دهد، بى‏حرکت است. د چند قدم عقب‏عقب مى‏آید،بالاپوش، روى ساعد دستش است. ق پیراهن خوابى کهنه و خاکسترى به تن دارد، سر پایین انداخته و مشت‏ها را گره کرده است. درنگ.[
د: حالا بى بالاپوش بهتر است؟ ]درنگ[ دارد مى‏لرزد.
ک: نه آن قدر. کلاه هم.
]د پیش مى‏رود، کلاه ق را برمى‏دارد، چندقدم برمى‏گردد، کلاه به دست. درنگ[
د: از این جمجمه خوشتان مى‏آید؟
ک: باید سفید شود.
د: یادداشت مى‏کنم.]دفترچه یادداشت را برمى‏دارد، مداد را به دست مى‏گیرد، یادداشت مى‏کند. [جمجمه سفید شود.
]دفترچه یادداشت و مداد را سرجایشان مى‏گذارد.[
ک: دست‏ها.] د دستپاچه است، ناراحت[ مشت‏ها. بجنب.]د پیش مى‏رود، مشت‏ها را باز مى‏کند، قدم‏زنان به عقب برمى‏گردد.[ و سفید شوند.
د: یادداشت مى‏کنم.]دفترچه یادداشت را برمى‏دارد، مداد را به دست مى‏گیرد، یادداشت مى‏کند. [دست‏ها سفید شوند.
]دفترچه یادداشت و مداد را سرجایشان مى‏گذارد. ق را برانداز مى‏کنند.[
ک: ]سرانجام[یک جایش عیب دارد؟]کلافه است.[عیب در کجاست؟
د: ]با ترس[چه‏طور است... چه طور است... دست‏هاش را روى هم بگذاریم؟
ک: امتحانش بد نیست.]د پیش مى‏رود، دست‏ها را روى هم مى‏گذارد، قدم‏زنان عقب برمى‏گردد.[بالاتر.]د پیش مى‏رود، دست‏هاى وصل شده را تا حد کمر بالا مى‏برد، قدم‏زنان عقب برمى‏گردد.[ کمى بیش‏تر.]د پیش مى‏رود، دست‏هاى وصل شده را تا حد سینه بالا مى‏برد.[ کافى است! ]د قدم زنان عقب مى‏آید.[ بهتر شد. دارد از کار درمى‏آید. آتیش.
]د جلو مى‏آید، سیگار برگ ک را مى‏گیراند، آرام مى‏ایستد. ک سیگار برگ را دود مى‏کند.[
د: دارد مى‏لرزد.
ک: ازش متشکریم.
]درنگ[
د: ]با ترس[موافقید با یک... یک.. پوزه‏بند کوچک؟
ک: جل‏الخالق! امان از این جنون توضیح دادن! ناگفتنى‏ها را فاش گفتن! پوزه‏بند کوچک! به حق چیزهاى نشنیده!
د: یقین دارید صدایش درنمى‏آید؟
ک: جیک هم نمى‏زند. ]به کرونومترش نگاه مى‏کند. [سروقت. مى‏روم از تالار نگاه مى‏کنم. ببینم چه‏طور است.
]ک از صحنه بیرون مى‏رود و دیگر اصلاً ظاهر نمى‏شود. د در صندلى دسته‏دار مى‏لمد، هنوز ننشسته مثل فنر به پا مى‏جهد، پارچه‏اى برمى‏دارد، با حرارت پشت و روى نشیمن صندلى را پاک مى‏کند، پارچه را دور مى‏اندازد، دوباره مى‏نشیند. درنگ.[
ک: ]از خارج. با لحنى گلایه‏آمیز.[من انگشت‏هاى پا را نمى‏بینم. ]ناراحت[ردیف جلو نشسته‏ام و انگشت‏هاى پا رانمى‏بینم.
د: ]بلند مى‏شود[ یادداشت مى‏کنم. ]دفترچه یادداشت را برمى‏دارد، مداد را به دست مى‏گیرد، یادداشت مى‏کند.[سکو بلندتر شود.
ک: کمى از صورت پیداست.
د: یادداشت مى‏کنم.
]دفترچه یادداشت را برمى‏دارد، مداد را به دست مى‏گیرد، مى‏خواهد یادداشت کند.[
ک: سر را پایین بیاور.]د دستپاچه است، ناراحت.[ یالا. سر را پایین بکش. ]د دفترچه یادداشت و مداد را سرجایشان مى‏گذارد، به سمت ق مى‏رود، سر را پایین‏تر خم مى‏کند، به عقب برمى‏گردد.[ یک کم بیش‏تر.]د پیش مى‏رود، سر را پایین‏تر خم مى‏کند.[ کافى است!]د قدم‏زنان مى‏آید.[ بسیار خوب. دارد جا مى‏افتد. ]درنگ.[ عریان‏تر هم مى‏تواند بشود.
د: یادداشت مى‏کنم.
]دفترچه یادداشت را برمى‏دارد، مى‏خواهد مداد را بردارد.[
ک: تمامش کن! تمامش کن!]د دفترچه یادداشت را سرجایش مى‏گذارد، به سمت ق مى‏رود، مردد مى‏ایستد. [گردن راعریان کن. ]د دکمه‏هاى بالایى را باز مى‏کند، یقه برگردان دوطرف پیراهن را به اطراف مى‏کشد، قدم زنان پس مى‏آید.[ پاها. ساق پاها.]د پیش مى‏رود، یک پاچه شلوار را لوله مى‏کند و تا زیر زانو بالا مى‏آورد، قدم زنان عقب مى‏کشد. [ آن یکى دیگر.]همان کار را با پاچه دیگر مى‏کند. قدم زنان عقب مى‏آید.[بالاتر. زانوها]د پیش مى‏رود، هر دو پاچه را تا بالاى زانوها لوله مى‏کند، قدم‏زنان به عقب برمى‏گردد. [و سفید شوند.
د: یادداشت مى‏کنم ]دفترچه یادداشت را برمى‏دارد، مداد را به دست مى‏گیرد، یادداشت مى‏کند.[ همه بدن سفید شود.
ک: دارد از کار درمى‏آید. لوک این دور و برهاست؟
د: ]صدا مى‏زند.[ لوک!]درنگ. بلندتر.[ لوک!
ل: ]خارج از صحنه. دور.[ صدایتان را مى‏شنوم. ]درنگ. نزدیک‏تر.[ حالا دیگر چه اشکالى پیش آمده؟
د: لوک اینجاست.
ک: صحنه تاریک.
ل: چى؟
]دِ مطلب را به زبان فنى برمى‏گرداند. نورِ کلىِ صحنه محو مى‏شود. نور فقط روى ق است. د در سایه است.[
ک: فقط سر.
ل: چى؟
]د مطلب را به زبان فنى برمى‏گرداند. نور از روى بدن محو مى‏شود. نور فقط روى سر است. درنگ طولانى.[
ک: عالى شد.
]درنگ.[
د: ]با ترس.[ چه‏طور است... چه طور است کمى... سرش را بالا بگیرد... یک لحظه... صورتش را نشان دهد... فقط یک لحظه.
ک: به حق چیزهاى نشنیده! دیگر چه! سرش را بالا بگیرد؟ خیال مى‏کنى ما کجاییم؟ تو پاتاگونیا؟ سرش را بالا بگیرد؟ به حق چیزهاى نشنیده! ]درنگ.[ خوب. فاجعه ما اینجاست. حى و حاضر. یک بار دیگر و من مرخصم.
د: ]به ل.[یک بار دیگر و ایشان مرخص‏اند.
]نور روى بدن ق رفته رفته ظاهر مى‏شود. درنگ. نورِ کلى صحنه رفته‏رفته ظاهر مى‏شود.[
ک: صبر کن!]درنگ.[حالا.... بگذار تماشایش کنند.]نور کلى صحنه رفته رفته محو مى‏شود. درنگ. نور روى بدن رفته رفته محو مى‏شود. نور فقط روى سر است. درنگ طولانى.[ محشر است! او همه را وامى دارد سرپا بایستند. از اینجا صدایش را مى‏شنوم.
]درنگ. صداى غرّش کف‏زدن‏ها از دور. ق سرش را بلند مى‏کند، به تماشاگران ثابت زل مى‏زند. صداى کف‏زدن‏ها رفته‏رفته کم مى‏شود. از بین مى‏رود. درنگ طولانى.
نور روى صورت رفته‏رفته محو مى‏شود.[


  • کلمات کلیدی :
  • نویسنده: اکبر هادی نژاد

  • نظرات دیگران ( )


  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    فاجعه، نمایشنامه | ساموئل بکت
  • بازدیدهای این وبلاگ
  • امروز: 0 بازدید
    بازدید دیروز: 0
    کل بازدیدها: 2393 بازدید
  • درباره من
  • تئاتر
    اکبر هادی نژاد
    در انبوه شگفتی ها انسان شگفت ترین است چون هنر سخنوری را آموخته
  • لوگوی وبلاگ من
  • تئاتر
  • اشتراک در خبرنامه
  •  
  • لوگوی دوستان من